متن و جملات

کپشن عاشقانه قلب و متن های احساسی زیبا درباره قلب عاشق

در این مطلب متن کپشن عاشقانه قلب را با جملات احساسی و اشعار زیبای قلب عشق را گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.

فهرست موضوعات این مطلب

متن کپشن عاشقانه قلبمتن قلب عاشقانهمتن ادبی در وصف قلب عاشقجملات احساسی قلبمتن کپشن عاشقانه قلب

محتاجم …به خدایی که دستانش ، داستان عشق استنامش ، تعبیر یک رویای شیرین !و یادش ، چون گرمای بوسه ای میان پیشانی عشق …در سردی این روزهای بی روحتا هم او …باز کند گره یِ کمندِ ابرویِ در هم تنیده راو ناز کند میان آغوشِ نیاز نوازش را …تا بیخیال طی شود به انتهای تنهاییِ قصه …و ساز سکوت را با خنده های از ته دل در هم بشکند …با نوایی که همیشه صدا می زند مرا\ یاد من آرامش قلب توست \….بهزاد غدیری

نفس می کشمبوی بهار می آیدحتی بین دو خط آهنی که در هیچ ایستگاهی هرگز بهم نمیرسندبوی بهار می آیددر قلب من اما…!پائیز نفس می کشد هنوز……

متن محسن طهرانی

????عقل میگوید:بهار قرن جدید آغاز میشود…اما وقتی که تو نباشی،♥️قلب من پاییز دیگری است!

قلب انسان ها بسیار نازکه ❤️❤️قلبهارو نکشن. ای بشرزیبایی که درقلب ها وجودداردهیچ وقت هیچ جای دنیا نخواهد دیدپس به قلب خود آسیب نزن ❤️❤️❤️قلب هاروازخودت رنج ندهقلب هارو ازخودت ناراحت نکنقلب هارو دوست داشته باشزندگی درقلب هارا یاد بگیرنگار قلب خودت را بخوان و ببین چه می گوید شاید درددلی را داردشاید میخواهد حرف های خودش رو بهت بگوید ……………????جوادکاظمی نیک ????

متن قلب عاشقانه

درست کنار ثانیه های بی قراری امکنار دل شوره های شیرینمتو کنارم هستی ، در قلبمو چه جایی بهتر از قلب یک عاشقمیدانی…؟حتی اگر دنیا را داشته باشیوقتی قلبی برایت نزند…فقیر ترین انسانی…تودر قلبم هستی محبوب زیبایمقلب من خانه ی توستبمان و روشنی دلم باشمن هم پا به پایت می مانمشاید باور نکنی اما من مردانه می ایستم مردانه قول می دهم مردانه عشق می ورزم

قلب خانه ایست با دو اتاق خوابدر یکی رنج و در دیگری شادی زندگی میکندنباید خیلی بلند خندیدوگرنه رنج در اتاق دیگری بیدار میشود

عقلش از نوری ساخته شده بودکه از قلبش بیرون می آمد.-بینوایان-

آرام قدم میزدم و ب یاد می آوردم روزهایی را ک ت بودی..من بودم..اما دور بودیم..حال..من هستم..ت نیستی..حتی دور هم ن..دیگر نیستی..مکان ن..زمان ن..دیگر در قلبم نیستی..نمیدانم حالت چگونه است..اما..روزهایی نزدیک است ک دیگر کسی را در قلبم قبول نمیکنم..نزدیک است آن روزها..

تو دیدی که به قلبم درد جاری ست؛همان دردی که تب می کرد جاری ست؛نخواندی حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد جاری ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس….

متن زهرا حکیمی بافقی

قلب که عاشق نمی شود!قلبِ بیچاره در گوشه ی زندانِ سینه کز کرده و گاه و بی گاه متهم می شود به جرم عاشقی.و گناه کار اصلی اما، آزادانه پادشاهی می کند!گناه کاری که خود با خود می جنگد و در گیر و دارِ عاشقی و عاقلی، قلب بیچاره را به تپش وا می دارد.گناه کار عقل است، که با قلبش عاشق می شود و با درکش منع می کند…و این گونه، همواره با خود در جدال است.​

متن ادبی در وصف قلب عاشق

هوای داشتنتهر شب به سرم می زندو بغض در گلو نشسته امدر انتظار یاد زیبای توستتا در خیالی لطیفبه استقبال من بیایدای کاش بودی تا نسیم شادیاز هرم نفس هایت می وزیددست نوازش بر ثانیه هایپر درد من می کشیدیو صدای تپش قلب تودر تمام لحظه هایمبه گوش می رسید

مجید رفیع زاد…

آسمان چشم هایمپوشیده از ابر دلتنگی استبغض میان گلویم نشستهو غباری غم زدهقلب مسکینم را احاطه می کنددلتنگ بارانمدر غروب جمعهوقتی کهلحظه های بی تو بودنتکرار می شوند

قد کشیده اندگیسوان من در عاشقانه هایتتا که بی تاب کند تپش های قلب بی قرارت راآن لحظه که در باد به رقص در می آیندو عجولانه تیر عشق را بر قلبت روانه می سازند!…بهزاد غدیری شاعر کاشانی

ی حالتی هستکه قلب ی ضربان رو جا می ندازه؛به نظرم قشنگ ترین دلیلی که می شه براش آورد اینکهاون لحظه یاد معشوقه ش می افته 🙂

– کتایون آتاکیشی زاده…

هوای داشتنتهر شب به سرم می زندو بغض در گلو نشسته امدر انتظار یاد زیبای توستتا در خیالی لطیفبه استقبال من بیایدای کاش بودی تا نسیم شادیاز هرم نفس هایت می وزیددست نوازش بر ثانیه هایپر درد من می کشیدیو صدای تپش قلب تودر تمام لحظه هایمبه گوش می رسید

مجید رفیع زاد

جملات احساسی قلب

دست بر گریبان گرفته بود و فریاد میزد اما…!صدایی از حنجره اش خارج نمیشد..گویی نمایش پانتومیم اجرا میکند!اما بدون بیننده!مشخص بود حال خوشی ندارد.قدم میزد و راه میرفت و دستانش را در هوا تکان میداد!یا من چیزی نمیشنیدم!یا او بی صدا جنگ میکرد.بغض در گلویش بیداد میکرد و اشک در چشمانش هویدا بود!اما مقاومت میکرد در برابر هدر دادن مرواریدهایی ک…بگذریم!موبایلش را برداشت و شماره ای را گرفت،اما سرش را تکان داد و شماره را پاک کرد و گوشی را ب گوشه ای پرت کرد…منتظر بود..منتظر تماسبلاخره زنگ خورد!اما مشخص بود آن کسی نبود ک انتظارش را داشت.جواب تماس را سرسری داد و قطع کرد.پیام برایش آمد..با این مضمون:\قلبت را پس میدهم… قلبم را پس بده!\نیش خندی با درد زد.صدایی مانند صدای تک خنده از حنجره اش خارج شد!کم کم صدایش اوج میگرفت…کم کم چشمانش پر میشد!نمیخاست مرواریدهایش را از دست بدهد اما فریاد زد!\دیگ مرواریدام گرون نیستن! چون خریدارشون ت نیستی لعنتی!\و بارید…چون ابر بهار؛بازهم گلویش را فشار میداد.باز هم فریاد زد:\گریه میکنم… چون کسی ک خنده هام و میخرید دیگ نیست! ت نیستی تا خریدار باشی\و صدای گریه اش اتاق را گرفته بود…چیزی درونش صدای شکستن میداد…صدای شکسته شدن….صدای شکسته شدن شیشه عمرش بود..همیشه برایش از شیشه عمر میگفت!فریادی دیگر سر داد… اما این بار با اشک و آه و درد:\گفتی قلب من شیشه عمرت بود!گفتم قلب ت شیشه عمرمه!شیشه عمر من شکست!شیشه عمر ت چی؟\چشمانش را بست.چیزی درونش شکسته بودمیان خون های اطرافش دست و پا میزد برای یک بار دیگر تپیدن..قلبش شکسته بود و کارش را یادش رفته بود!پمپاژ نمیکرد!

دریای نگاهت، زیباترین نقاشی بهشتی دنیای تیر و تار زندگی ام استهیچگاه این دو گوی شیشه ایت را از قلب عاشق من پنهان مکنکه به راستی خاموشی ابدی من فرا میرسد

همه مان کسی را در زندگی داریمکه هر چقدر دور باشد،فکر کردن به اش،تداعی گر حضور و بودنش کنارمان است.انگار که اصلا دور نیست و دقیقا اینجاست،کنارمان،شانه به شانه مان.کافی ست به خود بیاییم،می بینیم اینجاست.درست در میان قلب!.همینقدر قریب..همینقدر نزدیک…

هرگز تو نگو جمله ی دل کندن رابا من تو بگیر حس دل بستن را

با قلبِ شکست خورده ام ، بازی باز؟تکرار نکن بازیِ دل بردن را…….بهزاد غدیری(شاعر کاشانی)…

دریای نگاهت، زیباترین نقاشی بهشتی دنیای تیر و تار زندگی ام استهیچگاه این دو گوی شیشه ایت را از قلب عاشق من پنهان مکنکه به راستی خاموشی ابدی من فرا می رسد …

دل مردگان معنای اِحیا را نمی فهمندفرق غروب و صبح فردا را نمی فهمند

آنها که سیرابند رنج تشنگی ، حتّیطعم خوش آب گوارا را نمی فهمند

شب خفتگان هم در سکوتِ مبهم شبهاحال دل غمگین و تنها را نمی فهمند

صحرا نشینان بیابان های لَمْ یَزرعبی شک شمیم عطرِ گلها را نمی فهمند

ناگفته ها گم میشود در بغض هر واژهکوران که مفهوم الفبا را نمی فهمند

باور نمی کردم ولی افسوس آدمهااحساسِ در هر شعر زیبا را نمی فهمند

آرام تر دنیا نَکوبان قلب عاشق رادلدادگان ، افتادن از پا را نمی فهمند….بهزاد غدیری

تو را از فراز هفت آسمان تا ژرف ترین نقطه ی زمین دوستت دارم♥️✨و ریشه های قلبم را به جانت وصل می کنم ????مبادا دگرگون شوی که جانم آتش می گیرد????رقیه سلطانی…

عشق تو از پیونده قلب ها نبوداز پیونده سلول به سلول جانم بودتو همچون خون در رگ هایم جریان پیدا کردیو من به بیماری عشق تو مبتلا شدم وتو در من رشد کردی و از من شدی حال ما دو جسم در یک روح پنهانیم????????رقیه سلطانی

دل مردگان معنای اِحیا را نمی فهمندفرق غروب و صبح فردا را نمی فهمند

آنها که سیرابند رنج تشنگی ، حتّیطعم خوش آب گوارا را نمی فهمند

شب خفتگان هم در سکوتِ مبهم شبهاحال دل غمگین و تنها را نمی فهمند

صحرا نشینان بیابان های لَمْ یَزرعبی شک شمیم عطرِ گلها را نمی فهمند

ناگفته ها گم می شود در بغض هر واژهکوران که مفهوم الفبا را نمی فهمند

باور نمی کردم ولی افسوس آدمهااحساسِ در هر شعر زیبا را نمی فهمند

آرام تر دنیا نَکوبان قلب عاشق …

بهزاد غدیری

گفت :زبانتان را نمی دانم ،حتی معنی حرف هایتان را ،و این مرا می سوزاند …و از آن پس فقط با قلب هایمان سخت گفتیم تا هیچ کدام نسوزیم

قلب دروازه درک و فهم استقلب گوش و چشم و زبان داردما هم را ،با قلبهایمان پیدا کردیم

بی سبب نیست که خداوند جهنم را برای آنها که قلب داشتند و با آن نفهمیدند ،آفرید

مهرم— فروردینبه سویه تو آمده ام تا تورا حس کنم ودنیا خواهد دید داستان عشقی سوزان راکه شعله اش در قلب من خواهد بود،به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها وپرنسس ها سر می کند ،قلب عاشق است ودر عشق پابرجاست

ی حالتی هستکه قلب ی ضربان رو جا می ندازه؛به نظرم قشنگ ترین دلیلی که می شه براش آورد اینکهاون لحظه یاد معشوقه ش می افته 🙂

– کتایون آتاکیشی زاده

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا